درباره جنگ صفين
«1041»
(58) (و من كتاب له ( عليه السلام )) كتبه إلى أهل الأمصار يقتص فيه ما جرى بينه و بين أهل صفين وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِي الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ وَ لَا نَسْتَزِيدُهُمْ فِي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ وَ لَا يَسْتَزِيدُونَنَا وَ الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِي مَا لَا يُدْرَكُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْكِينِ الْعَامَّةِ حَتَّى يَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِ
«1042»
مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِيرَانُهَا وَ حَمِسَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَ فِيهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ .
ص1042
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بمردم شهرها كه در آن سرگذشت خود را با مردم (شام در جنگ) صفّين بيان مى فرمايد 1- و ابتداى كار ما اين بود كه ما و اهل شام بهم برخورديم در حاليكه بحسب ظاهر پروردگارمان يكى و پيغمبرمان يكى و روش تبليغمان (در هدايت و رستگارى مردم) در اسلام يكسان بود، و ما از ايشان نمى خواستيم كه ايمان بخدا و رسولش را زياده كنند و آنان هم از ما اين را نمى خواستند، و (اگر چه در باطن «چنانكه در نامه شانزدهم گذشت» بخدا و رسول ايمان نداشتند، ولى در ظاهر) كار يكنواخت بوده و هيچ اختلاف و جدائى بين ما نبود مگر در باره خون عثمان، و (متّهم ساختن ما را بيارى كشندگان او كه) ما از آن دور و بآن آلوده نبوديم 2- پس (چون باين بهانه موجبات جنگ را فراهم ساختند) گفتيم: بياييد امروز با خاموش كردن آتش فتنه و آرامش دادن بمردم چاره كنيم چيزى را كه پس از اين (ريخته شدن خون مسلمانان در كارزار) علاج و چاره نمى توان كرد تا كار استوار و منظّم گردد و ما بتوانيم حقّ را در مواضع آن بكار بريم، گفتند: (نه) بلكه ما چاره اين كار را به دشمنى و زد و
ص1043
خورد مى كنيم پس (از اندرز ما) سرپيچى كردند تا اينكه جنگ برپا و استوار گرديد، و آتش آن افروخته و كار دشوار شد، و چون جنگ و زد و خورد ما و آنان را دندان گرفته و چنگالهايش را در ما و ايشان فرو برد (كارزارمان سخت گرديد و شكست را ديدند) در آن هنگام پذيرفتند چيزى را كه ما ايشان را (پيش از جنگ) بآن مى خوانديم، پس (از ما خواستند تا دست از جنگ بكشيم) دعوتشان را پذيرفته و به خواهش آنان شتافتيم تا آنكه حجّت (حقّانيّت ما) بر ايشان هويدا گردد و عذر براى آنها باقى نماند (خواهششان را پذيرفتيم كه بدانند منظور ما خونريزى نبوده و حقّ داشتيم با آنان بجنگيم، زيرا كشته شدن عثمان بهانه مخالفت و زد و خورد و حجّت براى آنها نبود) 3- پس هر كه از اينان بر اين سخن (كتاب خدا كه ما را بآن خواندند و ما هم پذيرفتيم) پايدار باشد او را خدا از هلاك و تباهى رهائى داده، و هر كه ستيزگى نموده به گمراهى خويش باقى بماند او بحال اوّل خود برگشته (پيمان شكسته) و خدا دلش را (با پرده غفلت) پوشانده، و پيشآمد بدى دور سر او چرخ مى زند (خلاصه، پيرو كتاب خدا نيك بخت و كسيكه آنرا پشت سر اندازد بدبخت و دچار عذاب الهىّ خواهد گرديد).